۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

دفتر شعر




استقبال از شعر معروف '‌عقلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو'






بر در دوست به امید پناه آمده ایم


همره خیل غم و حسرت و آه آمده ایم


چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان


لاجرم سوى رضا بهر پناه آمده ایم


از بیابان خطرخیز دیار ظلمات


تا به سرچشمه نور این همه راه آمده ایم


بهر دیدار چو بودیم تهى از حسنات


بر درش توبه کنان غرق گناه آمده ایم


چون نبودیم در این لشکر زوّار «امیر»


لاجرم جزء سیاهىّ سپاه آمده ایم


ما نداریم به جز «کوى رضا» بارگهى


به سر کوى تو با عشق و رضا آمده ایم


دست ما گیر و به مقصد برسان اى مولا!


لنگ لنگان به تعب نیمه راه آمده ایم!


تو در این مصر عزیزى و گدایانى چند


به تمنا به در خانه شاه آمده ایم


هر طرف کوس «فنا» مى زند آهنگ رحیل


ما به درگاه رضا بهر «بقا» آمده ایم


«ناصرم» خادم درگاه توأم اى محبوب


بینوائیم پى برگ و نوا آمده ایم

----------------------------------


بیمار عشق اویم و درمانم آرزوست



بر خوان لطف اویم و احسانم آرزوست


از هرچه غیر او است بریدیم مهر خویش


دیدار روى خسرو خوبانم آرزوست


از شرک و کفر خسته شدم اى خداى من


ره مانده اى ضعیفم و ایمانم آرزوست!


نورى چو آفتاب درخشان طلب کنم


ایمان بسان بوذر و سلمانم آرزوست!


تا چون مسیح سوى ملایک سفر کنم


یا چون خلیل نار و گلستانم آرزوست


یا از درخت نغمه توحید بشنوم


یا چون ذبیح، صحنه قربانم آرزوست


درد فراق مى کشدم اى مسیح لب!


بیمار عشق اویم و درمانم آرزوست


اى خضر پى خجسته، دستم به دامنت


راز بقا و چشمه حیوانم آرزوست


زین دیو و دد که چهره انسان گرفته اند


گشتم ملول، دیدن انسانم آرزوست


پیمان شکن نِیَم چه کنم یار بىوفاست


یارى صبور و بر سر پیمانم آرزوست


تسلیم ظلم و جور شدن شرط عقل نیست


عقل سلیم و حکمت لقمانم آرزوست


در راه دوست خنده مستانه، کافریست


قلب حزین و دیده گریانم آرزوست


«ناصر» درون سنگدلان جاى رحم نیست


لطف خدا و رحمت یزدانم آرزوست!
 
--------------------------------------
عاقبت پایان رسد دوران هجران غم مخور



طلعت یارم شود روزى نمایان غم مخور


آفتاب روى جانان از افق سر مى کشد


صحنه آفاق گردد نورباران غم مخور


گر که از بیداد «دى»، «آذر» فتد بر جان تو


بشکند بیداد را لطف بهاران غم مخور


شامگاه غم سحر گردد تو بیتابى مکن


شام هجران رفت و آید وصل یاران غم مخور


بانگ شوم جغد نومیدى اگر قلبت فشرد؟


مى رسد بر گوش آواز هزاران غم مخور!


یاس و نومیدى بیفکن، از سر کویش مرو


چنگ زن بر دامن امیدواران غم مخور


جامه عصیان و طغیان دور کن آنگه بیا


تا دهندت جامه پرهیزگاران غم مخور


پیر کنعان را بگو ایام غم پایان گرفت


مى رسد از مصر بوى شهسواران غم مخور


در طریق عشق و مستى بایدت مجنون شدن


چون چنین گشتى برندت سوى یاران غم مخور


از فراق یار غائب «ناصرا» غمگین مباش


عاقبت پایان رسد دوران هجران غم مخور!


-------------------------------------اى فضاى آفرینش عطرخیز از بوى تو



من فداى آن قیام قامت دلجوى تو!


جنّت فردوس اعلى پرتوى از حسن توست


حوض کوثر در حقیقت قطره اى از جوى تو!


حوریان پروانه سان گَردند بر گرد رخت


چشمهاشان دوخته بر گردش ابروى تو!


سیل اشک از دیدگان در جمع مشتاقان روان


در فراق غمزه هاى نرگس جادوى تو


تاج «یُحییکم» نهد بر سر کنون «عظم رمیم»


گر وزد بر خاک گیتى نفخه اى از کوى تو


شاهکار آفرینش قامت رعناى توست


در کمال حسن و زیبائى چو خُلق و خوى تو!


نقطه آن باء بسم اللَّه که در آن رازهاست


جملگى جمع است در خال لب هندوى تو!


آیه والشّمس رمزى از فروغ روى توست


آیه واللّیل راز سنبل گیسوى تو!


خیل مشتاقان همه چشم انتظار مقدمت


بهر اصلاح خلایق دیده ها شد سوى تو


روى بنما جان «ناصر» را صفائى تازه بخش


اى همه عالم مصفّا از صفاى روى تو!--
اشعار آز آیت الله ناصر مکارم شیرازی(زید عزه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر