پست های پرطرفدار

۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه

عید الزهرا سلام الله علیها مبارک.هلاکت عمرابن سعد

نهم ربیع الاول روز شادی حضرت صدیقه طاهره و سالروز


 آغاز امامت حضرت مهدی موعود (عج) منجی عالم بشریت 


مبارک باد.


عمر بن خطّاب در نهم ربیع الاول سال 23 هجرى قمرى به دست ابولؤلؤ که نامش فیروز و غلام مغیرة بن شعبه بود، چند ضربه خنجر خورد که منجر به مرگ او شد. قول اهل سنت روز چهار شنبه 26 ذى الحجّة است.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1-تقویم شیعه، صفحه 78


.مرحوم سید محسن عاملى در اصدق الاخبار مى فرماید: عمر بن سعد موقع خروج مختار پنهان شده بود و عبدالله بن جعده را که نزد مختار بسیار محترم بود واسطه نمود تا از مختار امان نامه بگیرد. مختار نوشت عمر بن سعد در امان است مادامیکه احداث حدث نکند (او چنین فهمید که کار تازه اى انجام ندهد) بعد از امان نامه عمر سعد از مخفى گاه بیرون آمد و نزد مختار رفت، مختار نیز به او احترام نمود و در پهلوى خود نشاند.
روزى یزید بن شراحیل به زیارت محمد بن حنفیه رفته بود، در آنجا صحبت از مختار شد، محمد گفت: مختار خیال مى کند از شیعیان ماست در صورتى که قاتلان حسین(علیه السلام) را نزد خود جاى مى دهد، یزید بن شراحیل آن صحبتها را در کوفه به مختار رساند و مختار نیز تصمیم گرفت عمر سعد را به قتل برساند.
مختار به دوستان خود گفت: فردا کسى را خواهم کشت که پاهاى بزرگ و چشمهاى فرو رفته دارد که با کشتنش مؤمنان شاد مى شوند، هیثم نخعى در آنجا بود به خیالش آمد که مختار عمر سعد را مى گوید لذا پسر خود را نزد عمر بن سعد فرستاد و جریان را خبر داد، عمر بن سعد گفت: چگونه مرا مى کشد در حالى که امان نامه داده، بالاخره فرزندش حفص را پیش مختار فرستاد تا از وفادارى به امان نامه سوال کند، مختار گفت: بنشین، سپس آهسته به ابو عمره کیسان دستور داد تا با دو نفر دیگر رفته و عمر سعد را بکشد.
ابو عمره، نزد ابن سعد رفت و گفت امیر ترا مى خواهد عمر سعد خواست برخیزد که پایش در جبّه اش گیر کرد و افتاد، ابو عمره با شمشیر براو زد و سرش را برید و در دامن خود پیش مختار آورد، مختار به حفص گفت: این سر را مى شناسى حفص گفت: بلى مى شناسم پس از او زندگى خیرى ندارد، مختار گفت: راست گفتى، دستور داد او را نیز بکشند، سرش را کنار سر پدر نهاد و گفت اگر سه چهارم قریش را بکشم عوض یک بند انگست امام حسین(علیه السلام) نمى شود، سپس سرها را پیش محمد حنفیّه فرستاد، محمد بعد از دیدن سرها سر به سجده نهاد و گفت بعد از این مختار را سرزنشى نیست، خدایا این روز را از مختار
فراموش مکن و به او از خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بهترین پاداش را بده.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- حوادث الایام، صفحه 84.

هیچ نظری موجود نیست: