پست های پرطرفدار

۱۳۹۷ بهمن ۵, جمعه

آن بخت که را باشد...

" آن بخت که را باشد... "

یارانِ سحرخیزان تا صُبح که دریابد
تا ذرّه صفت ما را که زیر و زبر يابد
آن بخت که را باشد کآید به لب جویی
تا آب خورَد از جو خود عکس قمر یابد
یعقوب صفت که بْوَد کز پیرهن یوسف
او بوي پسر جوید خود نور بصر یابد
یا تشنه چو اعرابی در چه فکند دلوی
در دلو نگارینی چون تنگ شکر یابد
یا موسی آتش جو کآرد به درختی رو
آید که بَرَد آتش صَد صبح و سَحَر یابد
در خانه جَهَد عیسی تا وارهد از دشمن
از خانه سوی گردون ناگاه گذر یابد
یا همچو سلیمانی بشکافد شکمِ ماهی
اندر شکمِ ماهی آن خاتمِ زَر یابد
شمشیر به کف عُمَر در قصد رسول آید
در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد
یا چون پسرِ ادهم راند به سوی آهو
تا صید کند آهو خود صید دگر یابد
یا چون صدف تشنه بگشاده دهان آید
تا قطره به خود گیرد در خویش گُهَر یابد

مولانا در این غزل به داستان های مشابهی اشاره می کند که در همۀ آنها شخص به دنبال مطلوبی می رود و چیزی می یابد هزار بار با ارزش تر از آنچه طلب کرده است. داستان يعقوب و بینا شدن چشم او از بوی پیراهن یوسف سخت معروف است و شاعران پارسی گو از آن لطایف معنوی بسیار برگرفته اند.

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
حافظ

بوی پیراهن گمگشته خود می شنوم
ور بگویم، همه گویند ضلالی است قدیم
سعدی

آه بخور از نفس روزنش
شرح دهِ يوسف و پیراهنش
نظامی

بیت نظامی در بیان خلوت در حجرۀ عشق است که از پنجرۀ آن بوی پیراهن یوسف به مشام می رسد. قصۀ اعرابی و به جای آب یوسف از چاه برآوردن را در سورۀ یوسف می توان خواند و همچنین داستان موسی که رفت تا پاره آتشی بیاورد و همسر و فرزندش را گرم کند، و خداوند از آن آتش با او سخن گفت. و حضرت عیسی از شر دشمنان به خانه گریخت و خداوند از همانجا او را به آسمان برد. و یا سلیمان که انگشترش را دیو تصاحب کرد و آن انگشتر را به دریا افکند و سلیمان ماهی گیر و ماهی فروش شد و روزی در شکم ماهی خاتم سلیمانی را یافت. و قصه عُمَر آن است که وقتی شنید خویشانش اسلام آورده اند به خشم و با شتاب آمد تا رسول خدا را بکُشد اما کلامی شنید آن سَری که زیر و زبر شد و اسلام آورد. یا پسر ادهم یعنی ابنِ ادهم معروف، که پادشاه بود و روزی به دنبال آهو می شتافت، آهو سخنی با او گفت که از اسب به زیر افتاد و به جای صید کردن آهو خود صید آهوی عشق شد. و صدف نیز معروف است که دهان می گشاید تا قطره ای آب خورد و آب در او گوهر می شود. و داستان مرد علف کش که در جستجوی خار و هیمه در ویرانه ای گنج یافت... اینها نمونه هایی است

.

برگرفته از کتاب " در صحبت مولانا "

به قلم حسین الهی قمشه ای

هیچ نظری موجود نیست: